وبلاگ :
بوي خنك عشق
يادداشت :
راز عشق
نظرات :
1
خصوصي ،
32
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
علي(آدمك ها)
پسرك در حالي كه گاري دستي اش را هل مي داد ، داد مي زد: « نون خشكيه.... نون خشك....» در ميان فريادهايش ، صداي شكمش را شنيد كه از فرط گرسنگي به قار و قور افتاده بود. به سمت خانه اي كه بوي غذايي لذيذ از آن به مشام مي رسيد رفت. تكه ايي نان از گاري اش برداشت و با حرص و ولع شروع به خوردن كرد.........سلام و عرض ادب...خوبيد؟ادمكها اپديت كرده..منتظر حضور شما و دوستانتونيم.پاينده باشيد و شاد